«آدم چه دیر میفهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی اجالتا. ایران مادرهای خوب دارد، غذاهای خوشمزه، دشتهای دلپذیر و روشنفکران بد. همین» (سهراب سپهری)
کلیشه در سینما؛ خوب یا بد؟ کلیشه بار معنایی منفیای دارد. وقتی صحبت از کلیشهای شدن موضوعی پیش میآید، اولین چیزی که به ذهن بیننده میرسد المان تکرار است، تکراری که دیگر خستهکننده شده است. این امر ممکن است در سینما و بهطور کلی در مدیومهای هنری هم موضوعیت پیدا کند. یک فیلم کلیشهای؛ جملهای که ممکن است بارها آن را شنیده باشید و بار معنایی منفی آن را احساس کرده باشید. اما سینما این ویژگی را دارد که به کارگردان اجازه میدهد از یک موضوع کلیشهای، نه تنها یک فیلم خوب بسازد بلکه گاها بتواند اثر هنری نیز خلق کند. دلیل این امر آن است که در سینما، موضوع و از پس آن مفهوم و مضمون در درجات پایینتری نسبت به فرم قرار میگیرند، فرمی که در مخاطب حس ایجاد میکند. ایجاد حس هیچگاه از مسیر محتوا و مفهوم که زمین بازی عقل هستند، نمیگذرند بلکه چگونگی روایت و بیان آن است که این محتوا و مفهوم را وارد دل انسان میکند و در آنجا حس تولید میشود. بنابراین اگر موضوع یک فیلم بهشدت کلیشهای هم باشد، یک کارگردان کاربلد با نوع روایتی که از آن میکند، در مرحله اول سرگرمی را جایگزین خستگی کرده و اگر این نوع روایت، مسیر رسیدن به فرم را نیز طی کند دیگر با یک اثر هنری طرف هستیم. فیلم A Working Man این فرصت را به ما میدهد که موضوع کلیشه در سینما را در قالب نقد این اثر بررسی کنیم.

فیلم مقدمه بسیار خوبی دارد. کاراکتر «لوون» (با بازی جیسون استاتهام) کاملا بهصورت تیپیکال ساخته میشود. کهنهسربازی که سرکارگر یه پروژه ساختمانی است، با سایر کارگران رابطه بسیار خوبی دارد و کارفرما و خانوادهاش نیز برای او احترام زیادی قائلند. کارگردان (دیوید آیر) تمامی این موارد را در همان ابتدای فیلم میسازد. نحوه ارتباط (غذا آوردن کارگران برای رئیس خود) و حلقه اتحادی که در شروع کار میزنند، نشان از رهبری میدهد که نهتنها کارگران را گوش به فرمان خود کرده است بلکه همبستگیای نیز در میان آنها بهوجود آورده است. این ارتباط در اتاق کارفرما که همراه با خانوادهاش در آنجا حضور دارد نیز ساخته میشود. نحوه صحبت کردن «لوون» با اعضای این خانواده، ارتباط اولیه میان آنها را بهخوبی شکل میدهد، ارتباطی که در ادامه با صمیمیت میان او و «جنی» (دختر کارفرما با بازی آریانا ریواز) کاملتر میشود. دفاع «لوون» از کارگری که مورد هجوم چندین فرد ناشناس قرار گرفته است، باز هم ارتباط او و کارگران را قویتر میکند و از طرفی آمادگی جسمانی و قدرت رزمی او به عنوان یک کهنهسرباز را نیز برای مخاطب به تصویر میکشد. جدا از پرداخت مناسب به کاراکتر «لوون»، کارگردان موارد دیگری را در مقدمه فیلم خود قرار میدهد که به خوبی میتواند در روند داستان از آنها استفاده کند. رابطه «جنی» با پدر و مادر خود که میزان صمیمیت میان آنها را نشان میدهد، میتواند بذر تعلیقی باشد که پس از ربوده شدن «جنی» در فیلم به ثمر نشیند. یا رابطه «لوون» با دختر کوچکش که پدربزرگ سمجی میان آنها قرار گرفته است، این قابلیت را دارد که به بزرگترین برگ برنده کارگردان در روند ایجاد تعلیق تبدیل شود. اما اینکه کارگردان تا چه میزان از این المانها استفاده میکند، موضوعی است که در ادامه نقد به آن میپردازیم.

فیلم A Working Man هرچقدر در مقدمه خوب کار میکند، در روایت بدنه اصلی داستان یعنی اتفاقات پس از ربوده شدن «جنی»، ناموفق عمل میکند. اینکه قهرمان داستان آماده رزم شود و یکتنه به قلب دشمنان بزند اصلا چیز بدی نیست زیرا با یک اثر کوچک سرگرمکننده طرف هستیم و انتظار شاهکار هنری را نداریم اما انگیزه «لوون» برای انجام این کار باید برای مخاطب قابل قبول باشد. درست است که کارگردان از او یک کاراکتر تیپیکال مهربان و رزمیکار ساخته است اما به ایجاد رابطهای بیش از دو سکانس میان او و «جنی» نیاز است که مخاطب را با قهرمان داستان همراه کند. هرچند «لوون» دختر داشتن خود را دلیل این از جان گذشتگی بیان میکند اما این حرف نیز چیزی بیشتر از یک شعار نیست زیرا رابطه او و دخترش که در مقدمه فیلم بهخوبی آغاز شد، نیاز به پرداخت بیشتری دارد تا مخاطب بتواند «جنی» را جای دختر «لوون» بگذارد. در واقع فیلم از یک مقدمه خوب بدون سپری کردن روند تکمیل رابطهسازی میان کاراکترها به داستان اصلی پرتاب میشود، پرتابی که باعث سقوط مخاطب و جا ماندن او از همراهی قهرمان داستان میشود. مشکل دیگر فیلم، آنتاگونیستهای داستان هستند. کارگردان هرچقدر کارکتر اصلی داستانش را بهصورت تیپیکال و بهدرستی ساخت، در پرداخت کاراکتر دشمنان او ناموفق عمل میکند. گانگسترهایی با پوشش عجیب و روابط پدرخواندگی ابتدایی (مثل بوسیدن دست رئیس) را نهتنها نمیتوان شخصیتپردازی نامید بلکه این آنتاگونیستها تیپیکال نیز ساخته نمیشوند. بنابراین در نبرد میان قهرمان داستان با ربایندگان «جنی» حداقل یک پای ماجرا بهشدت میلنگد.
کارگردان از المانهایی که در مقدمه کاشته بود نیز بهخوبی استفاده نمیکند. پدر و مادر «جنی» تا لحظه ربوده شدن او در داستان حضور دارند و به یکباره تا پایان فیلم ناپدید میشوند. حضور این پدر و مادر نگران که رابطه اولیه میان آنها و دخترشان بهخوبی ساخته شده بود، میتوانست تعلیق داستان را افزایش دهد. همچنین نهایت استفاده کارگردان از رابطه میان «لوون» و دخترش، سکانس آتش زدن منزل پدربزرگ است. در واقع به بذر المانهایی که در مقدمه فیلم کاشته شده بود، بهخوبی رسیدگی نمیشود و در دل خاک مدفون باقی میمانند. روایت کردن ساده داستان کار بسیار مهمی است که تنها از کارگردانان بزرگ برمیآید اما سادگی روایت فیلم A Working Man جای خود را به حماقت میدهد. نازل شدن دو پلیس دستنشانده از آسمان که هر وقت کارگردان نیاز به گره جدید داستانی دارد از راه میرسند، یک شوخی مضحک است. کارگرانی که در ابتدای فیلم رابطه درستی میان آنها و «لوون» ساخته شده بود نیز در همان مقدمه رها میشوند، در حالی که میتوانستند قهرمان داستان را حتی در لحظات کوتاهی در مقابله با گانگسترها همراهی کنند تا المان احساس در فیلم تقویت شده و حالت واقعیتری به خود بگیرد. از معدود نکات مثبت فیلم بعد از ربوده شدن «جنی»، کنش این کاراکتر در مقابله با ربایندگان است که این امر مخاطب را نسبت به او سمپات کرده و تلاشش برای فرار از دست آنها را تا حدودی هیجانانگیز میکند.

بهطور کلی مشکل اساسی فیلم A Working Man کلیشهای بودن داستان آن نیست بلکه معضل اصلی در نحوه روایت داستان است. مقدمه خوبی که قهرمان داستان را بهصورت تیپیکال میسازد و رابطه میان او با کارگران، کارفرما و خانوادهاش، دخترش، پدرزنش و … را آغاز میکند، در همان مقدمه رها شده و ناگهان به داستان اصلی فیلم پرتاب میشود. حالا مخاطب با ابرقهرمانی مواجه میشود که در بهترین حالت مشوق او است اما هرگز نمیتواند او را در این مسیر رزم همراهی کند زیرا انگیزه «لوون» بهدلیل شکل نگرفتن روند درست داستان شعاری میشود و تمامی المانهای تعلیقساز نیز توسط کارگردان از داستان حذف شده یا استفاده درستی از آنها نمیشود. بنابراین فیلم یک مرد کارگر همان سینمای همیشگی «جیسون استاتهام» است با این تفاوت که این بار بهشدت خستهکننده است.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰
source