فکر میکنید اولین قرار عاشقانۀ زوجی که برای اولین بار یکدیگر را میبینند، چقدر میتواند با ترس، وحشت و معما آمیخته شود، تنشزا باشد و حتی به خشونت کشیده شود؟ شما با دیدن فیلم Drop در یکساعت و نیمی نه چندان جذاب، وقت دارید تا جواب این سوال را بگیرید.
Drop حجم زیادی از تنش، اضطراب و استرس را در قراری عاشقانه به مخاطب خود منتقل میکند؛ حتی به مخاطبش نشان میدهد که تکنولوژی در دنیای مدرن چقدر میتواند خطرناک باشد و قراری عاشقانه که قرار بود تنها با شام و نوشیدنی همراه باشد را به بحرانی بزرگ، از گروگانگیری و تهدید گرفته تا گرفتن جان آدمهای بیگناه تبدیل میکند. این فیلم با وجود پایانبندی، ساختار و روایت ضعیفش، میتواند لحظاتی ما را سرگرم کند؛ البته در صورتی که انتظارمان از یک فیلم تریلر و رازآلود را به حداقل ممکن برسانیم.

فیلم Drop به کارگردانی کریستوفر لندون و با بازی مگان فیهی و براندون اسکلنار در سال ۲۰۲۵ میلادی منتشر شده است. این فیلم سینمایی، داستان مادری مجرد به نام ویولت (با بازی مگان فیهی) را روایت میکند که پس از مدتها قصد دارد برای قراری عاشقانه به ملاقات عکاسی ۳۲ ساله به نام هِنری (با بازی براندون اسکلنار) برود؛ در حین این قرار، پیامهای تهدیدآمیزی از طرف فردی ناشناس برایش ارسال میشود و قرار عاشقانهی او را به بحرانی وحشتناک تبدیل میکند.
شروع قابل قبول برای فیلمی هیجانانگیز و رازآلود
Drop تیتراژی جذاب دارد که با موسیقی متناسب همراه است. این تیتراژ عناصری را به نمایش میگذارد که پس از تماشای کامل فیلم، معنا و کارکرد آنها درک میشود. تیتراژ ابتدایی، به نوعی پیشدرآمدی بر داستان و تنشهای آینده است. فیلم با فلشبکی خونین و نفسگیر آغاز میشود؛ این فلشبک خشونت و آزاری را به تصویر میکشد که سالها پیش بر ویولت از سوی همسرش (بلیک) وارد شده است. شروعی خوب برای فیلمی هیجانانگیز، درام و ترسناک که در بیشتر لحظهها به جز دقایق پایانی در همین ژانرها گام برمیدارد. Drop از همان ابتدا تکلیفش را با تماشاگرش مشخص میکند و به او میفهماند در حال دیدن چه نوع فیلمی در چه ژانری میباشد. این شروع، به خوبی تنش و هیجان را به تماشاگر منتقل میکند و به نوعی او را برای تجربهای پر از تعلیق آماده میسازد. البته شروع فیلم با چنین سکانسی ممکن است در ذهن مخاطب سوال ایجاد کند که این سکانس چه ارزش و هدفی میتواند داشته باشد که جواب این پرسش بعدتر در روند فیلم داده میشود. بیآنکه نتیجه این درگیری خشونتآمیز مشخص شود و مخاطب بفهمد که ویولت به همسرش شلیک میکند یا نه، فلشبک در حساسترین لحظه به پایان میرسد و به زمان حال برمیگردیم.
در زمان حال، ویولتی را میبینیم که حالا مادری مجرد، بیوه و درمانگر میباشد که با پسرش توبی زندگی میکند. البته دانستن اینکه ویولت درمانگر است تاثیر خاصی بر روی روند فیلم نمیگذارد؛ حتی در خود فیلمنامه هم غیر از سکانس کوتاهی در اول فیلم، اشاره یا تأثیری درمورد درمانگر بودن او لحاظ نمیشود. ویولت میخواهد سالها بعد از مرگ همسر قبلیاش به اولین قرار عاشقانه خود با هِنری برود که تا پیش از این با او در شبکههای اجتماعی ارتباط داشته است؛ به همین دلیل پسرش را به خواهرش میسپارد. در دقایق ابتدایی کم کم با شخصیت اصلی داستان آشنا میشویم. اما شخصیتهای فرعی مثل توبی و خواهر ویولت، سطحی معرفی میشوند و از نظر شخصیتپردازی عمق چندانی ندارند. این مسئله باعث میشود که مخاطب نتواند به خوبی با آنها ارتباط برقرار کند. به همین دلیل وقتی توبی در معرض خطر قرار میگیرد، تماشاگر بیش از اینکه نگران حال توبی باشد، نگران وضعیت و حال مادرش میشود. در ضمن، دقایق ابتدایی دارای ریتم کند و دیالوگهای اغلب بیهدف و اضافه است. حتی صحبتهای خواهر ویولت و نظری که دربارهی لباس ویولت میدهد نمیتواند به درستی فضای فیلم را به سمت طنز و کمدی ببرد.

وقتی که کاراکترِ اولِ خانمِ فیلم، برای قرار به رستورانی مجلل میرسد، موسیقی متن به تدریج فضای مرموزی ایجاد میکند. برخوردهای تصادفی ویولت با افراد ناشناس در ابتدا بیهدف به نظر میرسند، اما به تدریج این تعاملات معنا پیدا میکنند و ساختار معمایی فیلم را شکل میدهند. در ادامه مرد جذاب داستان هم به قرار میآید و با ویولت روبهرو میشود. این دو، به خوبی با هم ارتباط برقرار میکنند. بازی دو بازیگر این دو نقش نیز به شکلگیری این ارتباط خوب کمک میکند. از آن جایی که بیشتر روایت فیلم بر کنش و واکنش این دو شخصیت، تعاملاتشان و نیز دیالوگهایی که بینشان رد و بدل میشود استوار است؛ انتخاب درست این دو بازیگر و بازی طبیعیشان بسیار اهمیت دارد. بهترین سکانسهای اثر نیز سر میز شام رقم میخورد. البته در این سکانسها کارگردان در تلاش است با استفاده از دیالوگها و تعاملات، به تماشاگران این احساس را القا کند که در حال مشاهده یک رابطه واقعی و انسانی هستند. اما در عین حال، در این تعاملات، تنشهای پنهانی وجود دارد که به تدریج نمایان میشود و تماشاگر را به فکر فرو میبرد که آیا این قرار عاشقانه به خوبی پیش خواهد رفت یا خیر. همچنین لندون، سعی دارد در پرده دوم، با میزانسهایی که میدهد و تعویض مداوم صحنهها از فضایی به فضای دیگر، فیلم را از حالت خستهکنندگی دربیاورد. تلاشی که در ابتدا موثر واقع میشود اما در ادامه این تغییرات مداوم خستهکننده میشوند. مخصوصاً اینکه چندین بار زوج اصلی Drop از سر میز بلند میشوند و دوباره باز برمیگردند. در این میان، رفتارهای مت، گارسون این رستوران و بازی اغراقآمیز بازیگرش، نه جلوهی طنز به اثر میدهد و نه دیالوگهای اغلب طولانی و اضافهاش تاثیر مهمی در روند فیلم ایجاد میکند. انگار این شخصیت مثل توبی، خواهر ویولت و همچنین تمام شخصیتهای فرعی فیلم به جز هنری برای دنبال کردن ماجرای شخصیت اصلی یعنی ویولت فدا شده است.
با شروع پیامکهای تهدیدآمیز به ویولت، فیلم به تدریج فضایی هیجانانگیز و معماییتر از قبل به خود میگیرد. از این لحظه به بعد، که ویولت پی میبرد پیامها شوخی نیستند؛ گروگانگیری وارد خانهاش شده و مجبور میشود موضوع را از هنری پنهان کند، بازی مگان فیهی به خوبی احساسات مادری نگران که در بحران گیرافتاده را منتقل میکند. بازی براندون اسکلنار نیز چیزی فراتر از بازیای معمولی نیست، او بیشتر شبیه شاهزادهی خوشچهرهی سوار بر اسبِ سفیدِ داستانهاست اما باز هم قابل قبول است. شخصیتپردازی هنری هم آن طور که باید باشد قوی نیست. تنها نکتهی مثبت، زوج خوبی است که براندون و مگان، بازیگران دو کاراکتر محور فیلم تشکیل میدهند. در ضمن با شروع بحران و تنش، فیلم سر و شکل و ساختار به خود میگیرد و به ژانر خود بیشتر نزدیک میشود. کریستوفر لندون به جای اینکه پیامکهای تهدیدآمیز را با تصاویری از گوشی ویولت نشان دهد، نوشتههای پیامها را با فونتی بزرگ در محیط رستوران نشان میدهد. این نوشتهها با نور و رنگ محیط داخلی رستوران و نورپردازی درستی که در لحظات مهم تغییراتی درست دارد، جلوه بصری جالبی را به وجود میآورند. البته ممکن است این موضوع برای برخی تماشاگران جذاب نباشد.
فیلم Drop از ابتدا تا اواخر فیلم، سکانسهایی دارد که ممکن است خستهکننده باشند اما نکتهی مثبتی که باعث میشود، مخاطب با تمام ضعفها و حتی بعضاً سکانسها و دیالوگهای اضافه، فیلم را دنبال کند، تعلیق و احساس تنشی است که مخاطب تجربه میکند؛ از لحظهای که ویولت میفهمد یک گروگانگیر وارد خانهاش شده تا دقایق پایانی که فرد شرور و پشتپردهی داستان قصد دارد او را به قتل وادار کند، مخاطب استرسی نزدیک به استرس ویولت تجربه میکند. همچنین در این فکر است که سرنوشت شخصیتهای خوب، اصلی و جذاب داستان چه میشود. نکتهای که باعث نجات فیلم در پرده اول و دوم فیلم میشود.
فضای نفسگیر و پرتعلیق فیلم

باید به این نکته توجه داشت که معمولا فیلمهای ترسناک و معمایی به شدت به جو و اتمسفر وابستهاند؛ به همین دلیل فیلمبرداری و نورپردازی نقش کلیدی در ایجاد این احساسات و تم ایفا میکنند. این دو عنصر مخصوصاً فیلمبرداری به خوبی به کار گرفته شدهاند، تا تماشاگر را در دنیای پر از راز و ترس غرق کنند. فیلمبرداری در Drop، با استفاده از قابهای دقیق و حرکات هوشمندانه دوربین، حس تنش و ناامنی را منتقل میکند. دوربین به طور مکرر بر روی چهرهها و جزئیات محیط تمرکز میکند؛ این امر به تماشاگران اجازه میدهد تا با شخصیتها همذاتپنداری کنند و در عین حال احساس خطر را تجربه کنند. نورپردازی نیز به عنوان یک ابزار حیاتی عمل میکند. استفاده از سایهها و نورهای متعدد، فضایی رازآلود و ترسناک به وجود میآورند. نورپردازی به طور هوشمندانهای طراحی شده است تا لحظات کلیدی را تقویت کند و تماشاگران را در حالت اضطراب و کنجکاوی نگه دارد.
در پرده دوم، ذهن مخاطب مشغول میشود و در فکر این است که چه کسی که در رستوران نیز حضور دارد میتواند پشت این ماجرا باشد؛ نکتهای که وجود برخی سکانسها و برخوردهای تصادفی ویولت را توجیه میکند. در شکلگیری فضا و فرم رازآلود فیلم، فیلمبرداری، صدابرداری، موسیقی، بازیگری و کارگردانی نقش مهم و مفیدی دارند. اما طراحی لباس و صحنه بیشتر از اینکه به مرموز و رازآلود بودن اثر کمک کند، جنبه زیباییشناسی و پر زرق و برق دارد.
فیلم Drop به دلیل انتخاب فضای محدود و بسته رستوران به عنوان لوکیشن اصلی، به تماشاگران حس تنش و اضطراب عمیقی منتقل میکند. این انتخاب هوشمندانه از سوی لندون، نه تنها به تقویت روایت کمک میکند بلکه به شکلگیری تعاملات انسانی و روابط بین شخصیتها نیز تأثیر بسزایی دارد. این مسئله به ویژه در لحظات بحرانی و تهدیدآمیز بیشتر به چشم میآید و به تماشاگران این امکان را میدهد که عمق تنش را درک کنند. با محدود شدن فضا، هر دیالوگ و هر حرکت میتواند تأثیر عمیقی بر پیشرفت داستان بگذارد. این امر به تماشاگران این فرصت را میدهد که به دقت به جزئیات توجه کنند. علاوه بر این، فضای بسته به کارگردان این امکان را میدهد که حس تعلیق را در طول فیلم حفظ کند. هر بار که شخصیتها با تهدیدی مواجه میشوند، این احساس به شدت تقویت میشود و تماشاگران نمیدانند که چه کسی ممکن است پشت این تهدیدات باشد. این عدم قطعیت، تنش را افزایش میدهد و باعث میشود که مخاطبان درگیر داستان شوند. تکنیکهای بصری نیز نقش مهمی در ایجاد این فضا دارند. کارگردان با استفاده از زوایای دوربین و نورپردازی، فضای رستوران را به محیطی مرموز و ترسناک تبدیل میکند. فضای محدود رستوران به نوعی نماد ترس از فضاهای بسته نیز به کار میرود که باعث میشود تماشاگران احساس کنند آنها نیز در یک تله گرفتار شدهاند. موسیقی خوب مککری هم از نقاط قوت فیلم به شمار میرود و در ایجاد فضای رازآلود و نفسگیر اثرگذار است.
ضعف در خلق شخصیتهای فرعی

همانطور که پیشتر نیز مطرح شد، شخصیتهای فرعی به صورت عمیق و کامل بررسی نمیشوند. این مسئله ضعف مهمی در فیلمنامه و روایت اثر محسوب میشود. عدم پرداختن به جزئیات شخصیتهای فرعی و انگیزههای آنها، باعث میشود که تماشاگران نتوانند به راحتی مظنونین را شناسایی کنند یا دلایل محکمی برای اتهام زنی به آنها ارائه دهند. این نقص در توسعه شخصیتها، به ویژه در یک فیلم معمایی، میتواند حس سردرگمی و عدم رضایت را در بین تماشاگران ایجاد کند. شخصیت اصلی، ویولت، در مرکز توجه قرار دارد؛ در حالی که این تمرکز میتواند به ایجاد یک روایت قوی کمک کند، اما در عین حال، شخصیتهای دیگر به عنوان ابزاری برای پیشبرد داستان عمل میکنند. این قضیه باعث میشود که تماشاگران نتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند. به عنوان مثال، شخصیتهای فرعی که میتوانستند در داستان نقش کلیدیتری داشته باشند، به سرعت معرفی میشوند و سپس به حاشیه رانده میشوند؛ بدون آنکه به عمق شخصیت آنها پرداخته شود. این رویکرد باعث میشود که تماشاگران در ایجاد فرضیات و تحلیلهای خود دچار مشکل شوند. در یک فیلم معمایی، پرداختن به جزئیات شخصیتها و انگیزههای آنها میتواند به تماشاگران کمک کند تا درک بهتری از پیچیدگیهای داستان داشته باشند و در نتیجه، تجربهای غنیتر و جذابتر از تماشای فیلم کسب کنند. در نهایت، فقدان توسعه شخصیتهای دیگر موجب میشود که پایانبندی فیلم نیز از نظر احساسی و منطقی کمتر تأثیرگذار باشد و تماشاگران را با سوالات بیپاسخ و ابهامات رها کند.
اما در ادامه روایت فیلم با گرهها و بحرانهای جدید ادامه مییابد و تماشاگر را درگیر چالشها و مشکلات میکند. نمایی که از پشت شیشهی رستوران از چهرهی نگران ویولت گرفته میشود؛ اطرافش محو میشود و او برجسته میشود، تا حدی خوب طراحی شده است. فلشبکی هم به همان سکانس آغازین زده میشود و باری دیگر اهمیت این سکانس و بار احساسی و معناییای که دارد، نمایان میشود. هنگامی که هنری و ویولت از زندگی پرآشوب و دردناک خود صحبت میکنند، تماشاگر متوجه میشود که با دو فرد درمانده اما مهربان روبرو است. اما ویژگیهای روانی و درونی هنری عمق ندارد؛ نویسندگان از شخصیتپردازی بیشتر و دقیقتر برای هنری پرهیز میکنند. در نتیجه کاراکتری که خلق میشود مثل بیشتر شخصیتهای فیلمهای کمدی عاشقانهٔ هالیوودی، کلیشهای است. دلیلی که باعث تحمل کردن این شخصیت میشود بیشتر به بازی اسکلنار و باز هم به زوج خوب هنری و ویولت برمیگردد.
پایانی که تمام فیلم را قربانی میکند
در نیم ساعت پایانی فیلم یا به عبارتی ضعیفترین بخش اثر، کم کم معما حل میشود. ویولت فردی را که تهدیدش میکرد پیدا میکند. در نهایت رویارویی او با شروری که پشت این ماجرا و معما بوده، فرا میرسد. این رویارویی اصلا جذاب و دیدنی نیست؛ این ناکامی به ویژه در شرایطی که تماشاگر در تمام لحظات فیلم منتظر حل معمای مرموز بوده و برای رویارویی با نقش منفی داستان انگیزهی زیادی داشته است، ناامیدکننده است.
سکانسهای تعقیب و گریز و اکشن در لحظات پایانی فیلم به شکلی ضعیف و غیرقابل قبول ارائه میشوند. این در حالی است که بخشهای ابتدایی و میانی فیلم با تنش و هیجان خوبی پیش میروند. این صحنههای اکشن کلیشهای، بیشتر از آن که هیجانانگیز باشد، شبیه به کپی دست چندم و ضعیف فیلمهای مارول و دیسی هستند؛ و شاید غیر باورتر از آنها. همچنین پایانبندی بسیار ضعیفی صورت میگیرد که اساساً تمام فیلم را قربانی میکند. در حالی که بخشهای ابتدایی، میانی و مخصوصاً سکانسهای اوج بحران در رستوران، با وجود تمام مشکلات به خوبی داستان را پیش میبرند و تنش و هیجان را ایجاد میکنند، پایانبندی به طرز عجیبی احساسی ایجاد میکند که انگار پایان فیلم بدون توجه به جزئیات و عمق، سرهم بندی شده است. این عدم تطابق با ساختار قبلی فیلم، تماشاگران را در دریایی از سردرگمی و نارضایتی غرق میکند. گویی که نویسندگان برای خاتمه دادن به داستان، به راهحلهای غیرمنطقی و تخیلی روی آوردهاند؛ راههایی که بیشتر مثل فیلمهای تخیلی و شاید حتی اکشنهای آبکی هندی میباشد.

پس از تماشای روایتی معمایی و تا حدی جذاب، انتظار یک نتیجهگیری منطقی و رضایتبخش وجود دارد؛ اما پایان فیلم Drop به مخاطبش نشان میدهد زمان و انرژی خود را صرف تجربهای نامطلوب کرده است. از آغاز، تمام سکانسها رئال و واقعگرایانه به تصویر کشیده میشوند. اما در سکانسهای پایانی، فیلم از ژانرهای اصلی خود منحرف میشود و حتی به سمت روایتی سورئال (غیرواقعگرایانه) حرکت میکند. این سکانسها به شدت اغراقآمیز و غیرواقعی هستند، به طوری که ویولت به شکلی مضحک و غیرقابل باور به ابرقهرمان داستان تبدیل میشود. این قهرمانبازی و تسلط ناگهانی او بر اوضاع، به قدری غیرمنطقی است که حتی تصور میشود ویولتی که در ابتدا مادری ساده و از نظر روحی شکننده بوده، در لحظات پایانی، مانند زن شگفتانگیز (در فیلمهای ابرقهرمانی دیسی) و شاید هم از او قهرمانانهتر و خوششانستر همه را نجات میدهد.
با این حال، فیلم دارای پیامهایی است که به نقد روابط اجتماعی و تأثیرات منفی شبکههای اجتماعی میپردازد. فلشبکها و احساسات ویولت به وضوح به خشونت خانگی و چالشهای زنان اشاره دارند. تلاش ویولت برای درخواست کمک در رستوران هنگام بحران و ناکامی او در این زمینه میتواند نمادی از تلاش زنان برای دستیابی به حقوق خود در جوامع بسته باشد. اگر این ابعاد اجتماعی و انتقادی فیلم، در کنار روایت معماییاش، به شکل موثرتری روایت میشد، میتوانست بار اجتماعی و فلسفی بیشتری به تماشاگر منتقل کند و اثرگذارتر واقع شود.
به طور کلی، فیلم Drop ساختهی کریستوفر لندون مخصوصاً در مقایسه با فیلمهای اکثراً ضعیفی که در چندماه گذشته منتشر شده، فیلمی متوسط است. اگر به طور دقیق فیلم را بررسی کنیم، نه یک کمدی عاشقانه خیلی خوب است و نه یک فیلم هیجانانگیز و معمایی ساختارمند و قوی. در بهترین حالت، فیلمبرداری، موسیقی، ایدهی اولیه فیلم و فضای نفسگیر و مضطربی که شکل گرفته تنها دلیل تماشای این فیلم تا آخر باشد. در کل، Drop برای مخاطبانی که از یک فیلم معمایی، ترسناک و تریلر روانشناختی انتظار زیادی ندارند، میتواند سرگرمکننده باشد. اما قطعاً برای کسانی که به طور حرفهای سینما را دنبال میکنند و فیلمهای خوب ژانرهای تریلر و رازآلود را دیده باشند، این فیلم چیزی فراتر از یک اثر معمولی و کلیشهای با پایانی خوش و آبکی نیست.
امتیاز نویسنده: ۶ از ۱۰


source